داستان دانه انسان است تا انسان هست این دانه سبز خواهد شد و سنگ را خواهد شکافت و به سوی تو سر بر خواهد کشید

۱۶ مطلب با موضوع «پیشنهاد نویسنده» ثبت شده است

کلمات زیبا

به نام خدا

 

روزی پیرمردی کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و یک قوطی و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در آن بود. او چند سکه در قوطی پیرمرد گذاشت و بدون اجازه تابلویش را برداشت و چیز دیگری روی آن نوشت .

عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که در قوطی که جلوی مرد کور بود پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

کبوتر کم صبر

به نام دوست که هرچه هست از اوست                                                                                                                                                                                              

 روزی بود و روزگاری بود . یک جفت کبوتر بودند که در ایام نوروز همسر و هم خانه شده بودند و در گوشه ی کشتزاری در پای درختی خانه ساخته و به خوبی زندگی میکردند . 

یک روز کبوتر ماده گفت این خانه خیلی مرطوب است و باید جای بهتری پیدا کنیم . کبوتر نر گفت حالا تابستان در پیش است و هوا رو به خشکی میرود . ساختن لانه ای به این بزرگی که پشت آن هم انباری دارد مشکل است . مدتی همان جا ماندند و از اول تابستان که گندم و برنج و حبوبات فراوان بود ، هر روز غذای خودشان را در صحرا میخوردند و مقداری هم به خانه می آوردند و برای زمستان ذخیره میکردند ؛ آن وقت خوشحال شدند و با هم گفتند که امسال زمستان از داشتن خوراک راحت خواهیم بود .  چندی گذشت و دانه های ذخیره شده را نگاه کردند تا این که تابستان هم به پایان رسید و دانه ها در صحرا کم تر شد و چند روز که کبوتر ماده که در پرواز کردن ناتوان تر بود در خانه ی خود می ماند و کبوتر نر  به دور دست می رفت و مقداری دانه برای جفتش می آورد .  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

معرفی کتاب پدر پولدار و پدر بی پول

در این کتاب رابرت کیوساکی دربارهٔ روش‌های زندگی افراد پولدار و افراد بی‌پول صحبت می‌کند. او از کودکی خود می‌نویسد و اینکه زندگی در کنار پدر واقعی او که یک معلم باهوش و بسیار محبوب اما فقیر بوده و زندگی در کنار پدر بهترین دوستش که او دوستش را دربارهٔ پول و قواعد آن آموزش می‌داد

مشخصات، قیمت و خرید کتاب پدر پولدار، پدر بی پول اثر رابرت کیوساکی |  دیجی‌کالا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

چند قصه قدیمی شب یلدا

شب یلدا یکی از مناسبات زیبای ایرانی هاست که شب زایش خورشیدبرای بار دیگر در سال شمسی است.

در این شب بزرگان فامیل برای بچه ها قصه های فراوانی میگویند تا آنها را سرگرم کنند، بنابراین در کنار خوراکی های خوشمزه، قصه های مختلف نیز شب یلدا را در ذهن کودکان ایرانی منقوش میسازد. از اصیل ترین قصه های مربوط به شب یلدا آن است که ننه سرما که با خود هرسال سرما را می آورد، یکی از فرزندانش که نامش چله کوچکه است را نجات میدهد و بعد نیز شبی مصادف با پایان پاییز به خانه میرود، چای دم میکند و منتظر عمو نوروز که با خود بهار و سبزی می آورد، میماند. اما خیلی نمیگذرد که ننه سرما خوابش میبرد و 9 ماه در خواب میماند! بنابراین ننه سرما و عمونوروز هیچگاه ملاقاتی نخواهند داشت.
 

با توجه به اینکه شب یلدا نزدیک است و همه خانواده ها در این شب به تعریف قصه و داستان و اشعار حافظ می پردازند، آسمونی در این بخش چند قصه قدیمی شب یلدا را برای شما عزیزان تهیه کرده است که دعوت می کنیم تا پایان همراهمان باشید.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

شباهت کامل

به نام خداوند جان و خرد

 

روزی از روز ها پیامبر اکرم صلی الا علیه و اله و سلم در کنار اصحاب خود درحال سخنرانی بود . پس از اتمام مجلش در کنار چندی از یاران گرم گفت و گو شد . ایشان یکی از پا هایشان را دراز کرد و پرسید به نظر شما پای من بیشتر از همه به چه چیزی شباهت دارد . همه ی آنها به چیزی تشبیه دادند . یکی گفت مانند شاخه ی گلی زیبا دیگری  گفت مانند تنه ی درختی تنومند و... 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

مهاجرت به شرط مرگ یا زلزله

روزی مردی فقیر نزد بزرگی عالم رفت و از دست تنگی و بیچارگی گله کرد . او گفت در روستا زمینی کوچک و کلبه ای چوبی و محقرانه دارد . و هرچه قدر که کار میکند حتی  سبب تامین خورد و خوراک او و خانواده اش نمیشود . او با ناراحتی گفت  هر روز از روز قبل تنگ دست تر و فقیر تر میشوم .

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

جمع کردن هیزم از صحرا

به نام خالق یکتا                                

 

                                                                                                                                      رسول اکرم (ص) در یکی از مسافرت به همراه اصحابش ، در سرزمینی خالی ، و بی آب علف فرود آمدند . به هیزم و آتش نیاز داشتند . ایشان فرمودند باید مقداری هیزم جمع کنیم . همه با تعجب به یک دیگر مینگریستند و به پیامبر (ص) گفتند یا رسول الله ، این بیابان خالیست ؛ هیزمی در آن یافت نمیشود . ایشان هم فرمودند هرکس هر اندازه که میتواند جمع کند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

تقویم

اسکرول بار

هدایت به بالای صفحه

ابزار وبلاگ

ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبمستر