داستان دانه انسان است تا انسان هست این دانه سبز خواهد شد و سنگ را خواهد شکافت و به سوی تو سر بر خواهد کشید

بزرگی

 

 

بزرگی

پسربچه ی فقیری وارد کافی شاپ شد  . پشت یکی از میز ها نشست .

 

گارسون برای گرفتن سفارش به سمت پسر رفت . وقتی رسید ، پسر از او پرسید  بستنی شکلاتی چند است ؟

 

 

گارسون جواب 45 سنت

 

پسر پول خورده هایش را شمرد و گفت بستنی معمولی چند است ؟

 

گارسون نگاهی به تمام میزها های پرشده و جمعیتی که در بیرون ، منتظر بودند نگاه کرد . با بی حوصلگی گفت 35 سنت .  

 

پسربچه گفت :

 

برای من یک بستنی ساده بیاورید .

خدمتکار رفت و از باقی مانده ی بستنی مشتری های دیگر ، یک بستنی برای او آورد و صورت حسابش را روی میز گذاشت و رفت .

 

 

پسربچه بستنی را خورد و صورت حساب را از روی زمین برداشت و آن را پرداخت کرد و رفت .

 

هنگاهی که گارسون برای تمیز کردن میز به سمت میز پسربچه رفت ؛ گریه اش گرفت .

 

پسربچه روی میز در کنار بشقاب خالی 10 سنت انعام گذاشته بود ؛ در حالی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد .  

 

   شکسپیر میگوید :

بعضی ها بزرگ میشوند

 

بعضی بزرگی را به دست می آورند

 

و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند

بزرگ

بزرگی

فقیر

۹۹/۰۹/۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین افتخار

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

تقویم

اسکرول بار

هدایت به بالای صفحه

ابزار وبلاگ

ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبمستر