به نام خالق پاک سرشت
روزی روزگاری حاکمی زندگی میکرد که میتوانست با دیدن ستاره ها آینده را پیش بینی کند . از قضا روزی فهمید که قرار است بلایی سهمگین به سرش بیاید برای همین دستور داد که قصری از سنگ خارا برایش بسازند و فقط یک روزنه برایش بگذارند .
به نام خالق پاک سرشت
روزی روزگاری حاکمی زندگی میکرد که میتوانست با دیدن ستاره ها آینده را پیش بینی کند . از قضا روزی فهمید که قرار است بلایی سهمگین به سرش بیاید برای همین دستور داد که قصری از سنگ خارا برایش بسازند و فقط یک روزنه برایش بگذارند .
به نام خداوند متعال
در زمان های خیلی دور پادشاهی عادل زندگی میکرد به نام انوشیروان و همگان از بودنش راضی بودند . روزی از روز ها انوشیروان در حال قدم زدن بود که به یکباره پیرمردی را از دور دید ؛ وقتی به او نزدیک تر شد دید که پیرمرد در حال کاشتن درخت گردویی است .