به نام خالق پاک سرشت
روزی روزگاری حاکمی زندگی میکرد که میتوانست با دیدن ستاره ها آینده را پیش بینی کند . از قضا روزی فهمید که قرار است بلایی سهمگین به سرش بیاید برای همین دستور داد که قصری از سنگ خارا برایش بسازند و فقط یک روزنه برایش بگذارند .
پادشاه به قصر رفت ولی از آنجایی که میترسید حتی از آن روزنه بلا بر او نازل شود ، دستور داد تا همان یک روزنه را هم ببندند . پادشاه در چهار دیواری قصر اسیر شد و پس از مدت کوتاهی در زندانی که خود ساخته بود خفه شد